مدح و شهادت زین العابدین امام سجاد علیهالسلام
کیـستم من؟ پـیـشـوای چـارم اهـلیـقـیـنم سـیّـد سـجّـاد، بـاب الله، زیـنالـعـابـدیـنم قطب عرفان، روح ایمان، جان قرآن، رکن دینم هل اتی وکوثر و فرقان و نور و یا و سینم چون نبی مشکلگشایم، چون علی حبلالمتینم من علی بنحسین بن امیــرالـمــؤمنیـنــم نیتم، تکبیر و حمدم، کعبهام، حجرم، مقامم زمزمم، سعیم، صفایم، مروهام، رکنم، مقامم هم قـنوتم هم سجودم هم تشهد هم سلامم هم جهادم هم زکاتم هم صلاتم هم صیامم هم حیــاتــم هم نجــاتم هم امانم هم امینم من عــلــی بنحسین بن امیــرالـمـؤمنینم رکن میبـالد که دست من نماید استلامش کعبه مینازد که من از سوی حق باشم امامش هرکه ما را دوست دارد از خدا بادا سلامش هرکه با ما بود دشمن تا ابد لعن مدامش من قـسیم جنت و دوزخ به روز واپسینم من علی بنحـسین بن امـیـرالـمـؤمـنـیـنم آسمانیهـا هـمه محـو منـاجـات شب من نور خیزد از کلام و، وحی جوشد از لب من آسمان پیچد به خود در شعلۀ تاب و تب من ذات حق لبیکگو با ذکر یاربیارب من گشته محراب دعـا آغوش رب العالـمینم من علی بنحـسین بن امـیـرالـمـؤمـنـیـنم من به شهر شام، روز شامیان را شام کردم درغل و زنجیر دشمن یاری اسلام کردم فتـح ثـارالله را در سـلـسله اعـلام کـردم آل سفیان را بسی رسوای خاص وعام کردم بـا بـیــان دلنـشـیــن و بـا کـلام آتـشـیـنـم من علی بنحسین بن امـیــرالـمـؤمـنـیـنم جسم بابم گشت پامال سواران، صبرکردم پیکرم ازبامها شد سنگ باران، صبر کردم سینهام آتش گرفت از داغ یاران، صبر کردم خورد سیلی برعذار گلعذاران، صبرکردم با وجود آن که بودی دست حق در آستینم من علی بنحـسین بن امـیـرالـمـؤمـنـیـنم من که خود اصل دعا روح دعا قلب دعایم شامــیـان بیحـیا دادنـد دشنام از جـفایم حلقههای سلسله خون گریه کردند ازبرایم سختتر بود از زمین کـربلا شـام بلایم ریختند از بام، خاکستر بـه فـرق نازنینم من علی بنحـسین بن امـیـرالـمـؤمـنـیـنم ظلم و بیداد و ستم از دشمنان پیوسته دیدم ده عزیز خویش را در ریسمانی بسته دیدم چشمِ گریان، صورت خونین، سربشکسته دیدم شامیان را بهر استقبال، دستهدسته دیدم حمله با تیغ زبان کردند بر قلب حـزیـنم من علی بـنحسین بن امـیـرالـمـؤمـنـیـنم عمهها منزل به منزل چشمشان در اشکریزی متحد گـشـتـند اهـل شام با قـرآنستیزی وای بر احوال آنکو خوار شد بعد ازعزیزی سرخرویی خواهرم را خواست ازبهر کنیزی کشت ازغیرت عرق جاری به صورت ازجبینم من علی بنحسین بن امـیــرالـمـؤمـنـیـنـم من که خورشید جمالم، شد غبار غم نقابم بـا سـر پاک پـدر بردنـد در بـزم شرابم پیش چشمم چوب میزد خصم بر لبهای بابم خارجی کردند در اوج مسلمانی خطابم گرچه دانستند نور چـشـم خـتمالـمرسلینم من عـلی بنحسین بن امـیـرالـمـؤمـنـیـنم |